باغ من
باغ من
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر؛با آن پوستین سرد نمناکش.
باغ بی برگی ،
روز و شب تنهاست ،
با سکوت پاک غمناکش .
ساز او باران ، سرودش باد .
جامه اش شولای عریانی ست .
و رجز اینش جامه ای باید
بافته بس شعله ی زر تار پودش باد.
گو بروید ، یا نروید ،هر چه در هر جا که خواهد، یا نمی خواهد.
باغبان و رهگزاری نیست .
باغ نو میدان ،
چشم در راه بهاری نیست .
گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد ،
ور برویش برگ لبخندی نمی روید؛
باغ بی برگی که می گوید زیبا نیست؟
داستان از میوه های سربه گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک میگوید
باغ بی برگی
خنده اش خونیست اشک آمیز.
جاودان به اسب یال افشان زردش میچمد در آن .
پادشاه فصلها ، پائیز .
شنبه 15 آبان 1389 - 7:08:23 PM