رویا
وقتی خسته ای از همه كس ، از همه چیز، از همه جا ، وقتی نمی دانی با تن سنگین از درد چه باید كرد ، وقتی نفسهایت در هوا قندیل می بندد ، وقتی در رگهایت باد قله های برف پوش می وزد، وقتی سرد سرد سردی ، وقتی دنبال پناهگاهی می گردی تا اینهمه زخم بی مرهم را پنهان كنی ، كافی است كه از جا برخیزی ، به یاد بهترین تابستان 18 سالگی ، با همان غرور ترد و نرسیده ، با همان تب بی وقفه ، خود را به طبیعت برسانی . در برابر زیباترین سمفونی جهان ، در برابر نفسهای زمان بایستی . خاطره ها نباید اندوهگین ات كند، خاطره ها باید تازه ات كنند، از نیروی خاطره هاست كه می توان دوباره جوان شد ، دوباره تازه شد ، دوباره پوست انداخت . باید دوباره به شكل خاطره ها شد. باید " من " گمشده را دوباره در ساحل پیدا كرد. با اقیانوس ، با دریا ، با رود و جنگل و كوهپایه با طوفان برگ در دل طبیعت پاك ، ساده ، بی دروغ ، بی دریغ . می توان دوباره تازه شد ، دوباره به خود برگشت ، دوباره گر گرفت و لرزید دوباره به خود رسید، به زیباترین لبخند رسید . عزیز خسته دلتنگ ، خودت را بردار و به ساحل ببر ، خاطره هایت را چنان در آغوش بگیر كه همه رهگذران ببینند و بایستند اگر هم كه یار در دو قدمی است ، همه گیسوانش را نفس بكش، همه انگشتانش را از بر كن ، در لحظه لحظه ی با هم بودن ، چنان غرق شو كه هیچ غریق نجاتی نتواند نجاتت دهد كه ماهیان از حسادت رنگ ببازند، نیروی موج می تواند شما دو تا را به اوج ببرد . عشق كه هست ، مهم نیست اگر شراب باشد یا نباشد ، مستی یك بوسه با هیچ شرابی نیست . عشق كه هست، غم نیست اگر میكده بسته است، عشق كه هست ، عشق كه هست ، عشق كه هست... با ابریشم گیسوانش ، با چشمان درشتش ، با صدایش ، با حضور بهارانه اش. عشق كه هست ، آفتاب كم نمی آید...
سه شنبه 30 آذر 1389 - 7:14:37 PM