خرابم کن
من آبادی نمی خواهم خرابم كن خرابم كن
بسوزان شعله ام كن در دهان شعله آبم كن
خوشا آن شب كه با آهی بسوزم هستی خود را
خدایا تا گریزم زین تن خاكی شهابم كن
به نعمت نیستم مایل خدای خانه را خواهم
مرا گر عاشق صداق نمی دانی جوابم كن
اگر جنت بود بی تو و گر دوزخ بود با تو
ز جنت ها گریزانم به دوزخ ها عذابم كن
ز شرم تنگدستی می گریزم از تهی دستان
مرا ای دست قدرت یا بمیران یا سحابم كن
دلم خواهد بسوزم تا به عالم روشنی بخشم
تو ای مهر آفرین در برج هستی آفتابم كن
پس از مرگم تو ای افسانه گو سوز نهانم را
ببر در قصه ها افسانه ی صدها كتابم كن
شنبه 23 بهمن 1389 - 1:11:34 PM