به تو دلبسته شدم ،
از همان روز که قاموس زمان ،
چله
از قلب فرو مرده من باز گشود .
به تو عادت کردم ،
چون دم و باز دمم ،
که همه عمر مکرر شده است .
و نمیدانم من . . .
و نمیدانیم ماکه چه تعداد نفس ،
در همه عمر دراز ،
رفته در کام فرو ،
گاه حتی ز تو آزرده شدم ،
تو گل وحشی دشت ،من یکی مست تماشای رخت ،
وه که پیکان نظر بازی تو ،
خوش فرو هشت در این قلب ستمدیده من ،
و من واله تو . . .
به عبث در هوس چیدن تو ،
دست بردم بر آن ساقه ناب تن تو ،
تا تو را در کشم اندر تن خود ...
آه افسوس...
بر این نکته نیندیشیدم. . .
ساقه ناب گل وحشی دشت ،
خار خود می خلد اندر تن من ،
آری ای آبی
نیلوفریم ،
من همان شب پره ام ،
که شبی راز غم عشق تو را ،
با یکی شمع
نهادم به میان ،
شمع نالید ز شب تا دل صبح ،
و شرر بر تن زارم بفکند ،
و
کنون باز منم شب پره سوخته پر ،
و سحر نزدیک است . ..
لیک اینبار دگر می دانم ،
و تو هم می دانی ،
عمر یک شب پره ، شب تا سحر است .
پس دگر من نگهم را ز تو
بر می دارم .
تا نظر بر سحر مرگ نشان آویزم ،
لیک ای چشمه زیبایی و نوربر بلندای افق ،
گر گذر کرد دلت ، یاد این عاشق پر سوخته کن
که تو را دید شبی . . . و شبی رفت ز یاد
104372 بازدید
85 بازدید امروز
0 بازدید دیروز
125 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian