او رفت
او رفت
راحت تر از روزی كه آمد
اگر چه لحظه ای صورتش غمگين شد
فردايش فهميدم
آسوده خوابيده بود...
او رفت
تا اثبات كند حرف هايش راست بود
مثل آن روزی كه می گفت:
تا ابد مي مانم
بی تو من می ميرم!
او رفت
تجربه هايش با من را به حراج بگذارد
قلب مشتری در وسوسه سوداگرش
به تاراج رود و
بازی ِ ديگری آغاز شود
او رفت
مثل باران به خورد زمين
خجالت می كشيد
از روی ِ بچگی خيانت مي كرد !
او رفت
خدا می داند هشيارهذيان می گفت
مضطرب داستان می ساخت و
دلواپس ِ رسوايی
با خودش می جنگيد !
او رفت
تا نباشد زير نگاه ِ پرسشگر من
در كنار ِ ديگری نقش ها می كشد و قصه ها می سازد
ساده دل هيچ نمي داند
عمر را می بازد !!!
...
دوشنبه 2 اسفند 1389 - 9:02:45 AM