من گشته ام نبود. تو دیگر نگرد ، نیست
چهارشنبه 15 مهر1388
در پشت چار چرخه ی فرسوده ای کسی
خطی نوشته بود:
�من گشته ام نبود. تو دیگر نگرد ، نیست!�
این آیه ملال در من هزار مرتبه تکرار گشت و گشت.
چشمم برای این همه سرگشتگی گریست.
چون دوست در برابر خود می نشاندمش.
تا عرصه ی بگو و مگو می کشاندمش.
-در جستجوی آب حیاتی؟در بیکران این ظلمت آیا ؟
در آرزوی رحم; عدالت;دنبال عشق؟
دوست؟�
ما نیز گشته ایم
�و آن شیخ با چراغ همی گشت�
آیا تو نیز-چون او- انسانت آرزوست؟
گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان:
ما را تمام لذت هستی به جستجوست.
پویندگی تمامی معنای زندگی است.
�هرگز نگرد نیست�
سزاوار مرد نیست�
سه شنبه 2 شهریور 1389 - 11:44:56 PM