بردار حجابت را محبوبه ی پنهانم ...
دور از منی و دیریست درگوشه ی این عزلت
از دیده به جای اشک خونآبه ی غم جاری ست
یک لحظه قرارم نیست خاموشم اگر از درد
این شرح پریشانی از داغ تو تکراری ست
آتش زده برجانم سوز تب این هجران
بردار حجابت را محبوبه ی پنهانم
در این شب وا نفسا- من- گم شده ام در خویش
از باده ی وصل خود- یک قطره - بنوشانم
در حسرت دیدارت عمری پرم از افسوس
معروف ِ به شیدایی سرگشته و مجنونم
یك گوشه ی چشم توشوریدگی ام را بس
تا پرده براندازم از راز دل خونم
دل از تو نمیگیرم در مستی و هوشیاری
هر لحظه خیال من با یاد تو پیوسته
از خاطر جان سوزت غافل نتوانم شد
ذکرت همه دم گویم حتی به لب بسته
جمعه 21 آبان 1389 - 12:25:05 PM